خرد ورزی

اندیشه،شیوه های اندیشیدن

خرد ورزی

اندیشه،شیوه های اندیشیدن

تفکر ازدیدگاه متفکران مسلمان

کندی

کندی فلسفه را "علم به حقایق اشیاء به اندازه توانایی انسان(همان،ص327)،"می­داند،"کندی اولین فیلسوف مسلمان بود، و به سبب اینکه الکندی نخستین عرب مسلمان بود که به مطالعه علم و فلسفه پرداخت،اورا به حق فیلسوف العرب نامیدند ،کندی معتقد "به چهارگونه عقل است :1،عقل­بالقوه،2،عقل بالفعل،3.عقل بالملکه که این نوع آخر را به دودسته تقسیم می­کند و می­گوید"عقل بالملکه به دودسته تقسیم می­شود یکی عقلی که علم را داراست و دوم عقلی که علم را به کار می­بردو اولی مانند نویسنده­ای است که خطاطی آموخته است و دومی چون فرد نویسنده­ای است که نوشتن را به فعل درآورده است"(م.شریف،ص607)چنانکه از این معقولات پیداست کندی تفکر رابالاترین نوع عقل می­داند که کاربردی است و به کاربردن عقل است.

 فارابی

فارابی خداوند را عقلی می­داند که به معرفت خود وآگاه است و هم عاقل و هم معقول است، و عقل را به دو دسته نظری و عملی تقسیم می­کند،عقل نظری آن است که نفس رادرنیل به کمال یاری می­کند،و عقل نظری درسه نوع عقل مادی و عقل بالملکه و عقل نستفاد طبقه بندی می­شود،عقل بالقوه عقلی است که قادر است ماهیت موجودات رانتزاع ودرک کند.و معقول بالقوه در اشیاء محسوس وجود دارد وهنگامی که از حواس منتزع شود درذهن بالفعل می­گردد،و این امر مبین ادراک حسی و انتزاع یعنی اعمال مهم ذهن که معقولات را از قوه به فعل می­آورد،می­باشد.وقتی این مقولات یعنی اعمال مهم ذهن که معقولات را ازقوه به فعل می­آورد،می­باشد. و وقتی این معقولات به ذهن منتقل می­شود،عقل نیز به نوبه خود ازصورت بالقوه به بالفعل درمی­آیدعقل بالفعل یا عقل بالملکه یکی ازمراتب عروج ذهن درکسب عده ای ازمعقولات است. وچون ذهن از درک همه معقولات ناتوان است پس به اعتبار آنچه ادراک می­کند،عقل بالفعل و به اعتبار آنچه هنوزادراک نشده عقل بالقوه است و معقولات نیز خود در محسوسات بالقوه وجود دارند و همینکه ازآنها جداشدند معقولات بالفعل می­شوندوهین که کسی به این درجه ازعقل برسد به درک وجود خود نائل خواهد شدو به محض اینکه عقل به درک مجردات نائل شد باز به مرحله بالاتر یعنی مرتبه عقل مستفاد یعنی مرتبه ای که درآن عقل انسانی برای تصور صورمجرده مفارق از ماده مهیا می­شودو فرق تصور عقلی و ادراک حی در این است که اولی به نوعی شهود و الهام یابه بیان دیگر نوعی فهم ودرک بی واسطه است و شزیف­ترین مرتبه فهم انسانی است و به این ترتیب عقل قادر است به تدریج از عقل بالقو و عقل بالفعل و سرانجام به عقل مستفاد ارتقاءیابد. عقل بالقوه پذیرنده صورمحسوس است و عقل بالقوه معقولات را نگاهداشته معانی و مفاهیم کلی را درمی­یابد عقل مستفاد به مرحله اتحاد و ارتباط والهام ارتقاءمی­یابد(م.شریف،ص653)،فارابی معتق داست که انسان با عقلبالقوه ای که دارد از محسوسات به معقولات می­رود و در بالاترین مرحله تعقل انسان به مرحله ای می­رسد که به وی الهام می­شود.فارابی نظام فلسفی­اش به هم اصالت روح و هم به اصالت تصور قائل است،زیرا وی همه چیز را با روح تاویل می­کند(همان،ص660)، ازسویی طرفدار تجربه و علم است و معتقد است که انسان با تجربه می­تواند به بسیاری از علوم دست یابد چناچه اخترشناسی که از آن زندگی و حوادث راپیش­بینی می­کنند رد می­کندو آن را مانعی برای تفکردانشته و معتقد است که خرافه است و زندگی آدمی باید براساس تعقل و تفکر باشد می­توان فارابی را در گروه عقل­گرایان دانست که علاقه خاصی به فارابی دارد.

اخوان­الصفاء

گروهی آزاداندیش اطلاق می­شد که علم و فلسفه را نه به خاطر علم و فلسفه بلکه به این امید ک نوعی اجتماع اخلاقی و معنوی به وجودآورند،بورساختند،اجتماع مورد نظر این گروه اجتماعی بود که درآن نخبگان امپراتوری بزرگ اسلامی بتوانند ازنزاعی که در جماعات دینی و جامعه های ملی و فرقه های اسلامی رواج داشت،در امان باشند،این گروه کار خود رادربصره آغاز کردند،این گروه درحدود سال373/983معروف بودند،و رسائل آنان که مشتمل برآراءمعنوی و نظام فلسفی آنان بود بنحو وسیعی دست به دست می­گشت(تاریخ فلسفه در اسلام،ج اول،م.م.شریف،نصرالاه پورجوادی،چ 1362،ص410).درتفکر قائل به حواس پنجگانه بودندو اعتقادداشتند"طریق حواس،این طریقه ،طبیعی و عام­ترین طریقه کسب دانش است. لکن به مدد حواس ماتنها به تغییرات مادی که بی­واسطه و بی درنگ به وسیله ما درک و درمکان و زمان واقع می­شود،پی می­بریم.(همان،ص410)،و معتقد بودند علم بوسیله تفکر کسب می­شود"انسان دانش را به وسیله عقل فطری و تفکر محض کسب می­کند،ولی گر این عقل را حواس یاری نکند قادر به کسب دانش نخواهد بود،به علاوه از این طریق مفاهیمی که با حواس ماربطی ندارد مانند مفهوم خدا قابل درک نیست،(همان،410)،حواس­پنجگانه به اضافه­عقل و نطق ،مثل پنج سیاره محترق است و نطق مانند ماه و عقل به مثابه خورشید است(بزرگان فلسفه،هنری توماس،فریدون بدره­ای،تهران1365،ص22)،با توجه به این مطالب می توان مدعی شد که این گروه برای تفکر، حس را مقدماتی برای کسب علم و دانش دانسته و عقل را مانند خورشیدی می­دانسته­اند که دنیارا روشن می­کرده­است،"انسان به وسیله حواس از دنیای خارج مطلع می­گردد و این محسوسات اول به حس مشترک رسیده و سپس به پنچ حس درونی یعنی قوای مخیله ،مفکره،حافظه،ناطقه و صانعه انتقال می­یابد،گرچه اخذ اطلاع و دانش ازعالم خارجی ازطریق محسوسات به یقین علمی برسد،و دراین مورد همیشه محتاج عقل است،(همان،ص22)،ومعتقد بودند"روح انسان دروضع فطری خود عالم برجمیع حقایق است،ولی این علم بالقوه­است و باید به فعلیت برسد و راه به فعل رساندن این علم یادآوردن حقایقی است که فراموش شده­است(همان،ص22)،می­توان مدعی شد که گروه اخوان الصفاء تا حدودی ایده­آلیسمی می­اندیشیدند

بوعلی سینا

ابن سینا "خلقت را درعین حال عطای وجود عقل می­داند(همان،ص11)،و بالاترین اصل درعالم خلقت عقل است و عقل برهمه موجودات حکمرانی می­کندو عقل فرمانروای قوای نفسانی است(همان،ص11)،علم، به‌معنی‌ اخص‌ آن، دانش‌ یقینی‌ است؛ ودانش‌ یقینی‌ آن‌ است‌ که‌ نقیض‌ آن‌ ممکن‌ نباشد. هرگاه‌ نقیض‌ تصدیق‌ ممکن‌ باشد دانش‌ حاصل‌ از آن‌ نه‌ یقینی‌ و علم، بلکه‌ شبه‌یقین‌ و ظن‌ خواهد بود(.شیخ‌الرئیس، بوعلی‌ سینا، برهان‌ شفا، ترجمه‌ و پژوهش‌ مهدی‌ قوام‌ صفری، انتشارات‌ فکر روز، تهران چ1373،ص15).ابن سینا به دو حس درونی و بیرونی قائل است "ادراک خارجی فعل حواس پنحگانه است، و ادراک درونی پنج قوه است و نخستین حس درونی را حس مشترک می­داند که جایگاه همه حواس است و این حس صورت حسیه حواس پنجگانه را می­پذیرد،و این باطنی است زیرا هیچ کدام از حواس نمی­تواند این کار را انجام دهد و دومین حس درونی خیال است که صور مدرکه را حفظ می­کند و سومین حس نیزمتخیله است و کار آن درباره تصویرهاست، وبه ترکیب آنها می­پردازد،و تحت نفوذ عقل است و قوه بعدی وهم است که به صورت قوه تخمین است و قوه معانی غیر محسوسه رادرک می­کند،و این حس تحت نفوذ قوه مفکره است و آخرین حس درونی قوه حافظه است که تصورات نگه می­دارد(م.شریف،ص703)،مواردی را حس ها می­گیرند در حافظه انباشته می­شود و پس از آن نور عقل فعال برآنها می­تابد و و همه جزییات مشترک روشن می­شود،ابن سینا معتقد است که کلی چیزی بیشتر از موارد تجربه شده است، که به ذهن داده می شود،و ما همه امور را به وسیله قوه فکر می­شناسیم چنانچه "حس، یعنی‌ ادراک‌ حسی، مبدأ هرگونه‌ شناسایی‌ اشیای‌ طبیعی‌ است؛ اماحس‌ راهی‌ است‌ به‌ شناسایی‌ اشیا، نه‌ علم‌ به‌ آنها، و ما به‌ اشیا صرفاً‌ به‌ کمک‌ فکر و قوة‌ عقلانی‌ علم‌ پیدامی‌کنیم.در جریان‌ این‌ شناسایی،اگر اشیا را از طریق‌ سببها و لوازم‌شان‌ بشناسیم، حقایق‌ و لوازم‌ آنها را شناخته‌ایم، اما ما اشیا را از طریق‌ سببهایشان‌ نمی‌شناسیم. بلکه‌ پس‌ از آغاز شناسایی‌ با حس‌ و ادراک‌ حسی، عقل‌ مشابهات‌ را از متباینات‌ تمیز می‌دهد و در این‌ هنگام‌ انسان‌ به‌ کمک‌ عقلش‌ بعضی‌ از لوازم‌ و افعال‌ و تأثیرات‌ و خواص‌ موضوع‌ پژوهش‌ را می‌شناسد و به‌ شناسایی‌ اجمالی‌ آن‌ دست‌ می‌یابد، شناسایی‌ای‌ که‌ قطعی‌ نیست‌ زیرا تنها بعضی‌ از لوازم‌ مورد نظر را شناخته‌ است‌ و حتی‌ ممکن‌ است‌ اکثر لوازم‌ آن‌ را شناخته‌ باشد اما باز همة‌ لوازم‌ و تاثیرات‌ آن‌ را نشناخته‌ است. زیرا «شناسایی‌ فصولی‌ که‌ انواع‌ و اشخاص‌ و مزاج‌ها به‌ توسط‌ آنها تمیز داده‌ می‌شوند دشوار است‌ و آنچه‌ به‌عنوان‌ فصول‌ شناخته‌ می‌شود، مانند حساس، به‌ واقع‌ خاصه‌ای‌ از خواص‌ شیء یا لازم‌ یا دلیل‌ یا شرح‌ این‌ معنی‌ است». و با توجه‌ به‌ همة‌ این‌ محدودیتهای‌ شناسایی‌ انسان‌ است‌ که‌ او در فقره‌ای‌ مهم‌ از تعلیقات‌می‌گویدکه‌دست‌ یافتن‌ به‌ حقایق‌ اشیا خارج‌ از توانایی‌ بشر است، و ما از اشیا بجز خواص‌ و لوازم‌ و اعراض‌ نمی‌شناسیم، و فصول‌ مقوٍّم‌ هریک‌ از آنها را که‌ بر حقیقت‌ آنها دلالت‌ می‌کند نمی‌شناسیم‌ بلکه‌ شناخت‌ ما این‌ اندازه‌ است‌ که‌ این‌ اشیا دارای‌ خواص‌ و اعراض‌ هستند. پس‌ ما حقیقت‌ اول‌ و عقل‌ و نفس‌ و فلک‌ و آتش‌ و هوا و آب‌ و زمین‌ و همچنین‌ حقایق‌ اعراض‌ را نمی‌شناسیم با  توجه به مطالب بالا فکر ازجریان حسی آغاز می­شودو مبداء هرگونه شناسایی است اما این فکر است که همه چیز رادر این مورد تجزیه و تحلیل می­کندو باری ابن سینا مشایی است راه وصول به حقیت را در اتدلا و از طریق عقل می­داند.

ابن سینا درباره تفکر می­گوید"فکرت حرکتی است مر نفس را درمعانی برای طلب حد وسط و حدس آن بوده که به یک بار حداوسط در ذهن حاصل آید و باشد که آرزو و شوق مر آن چیز را بوده­باشد و باشد که نبوده باشد. و گوید: شاید تو را آرزو کند حدس و اندیشه را ازهم بشناسی پس گوش کن اما اندیشه حرکتی باشد که جان در معنیها کند جان در این جنبش در بیشتر اوقات از تخیل یاری می جوید و به این حرکت حد میانگین می خواهد واگر نباشد چیزی درخواست کند که از او کار حداوسط ساخته باشد و بتوان با او پی به مجهولی برد نفس در این حرکت صورت­ها و معنیهای سپرده شده به خزانه­جات درونی خود و آن­صورت­های عقلی که به منزله سپرده­های درونی او باشد رسیدگی کند و بسا به مطلوب رسد و بسا فرو ماند از رسیدن به مطلوب اما حدس این باشد که در دنبال خواهش وشوقی ولی بی جنبش یا بی شوق و جنبش به یکدفعه حد میانگین در ذهن نقش بندد و با او مطلوب یعنی چیزی که این حد میانگین او در حکم میانگین اوست محتمل شود، شاید ترا آرزو شود که بیشتر راهنمایی شوی به سوی قوت و قدسیه و امکان هستی آن،پس بشنو آیا نمی­دانی که حدس هستی دارد و مردم در حدس و اندیشه مرتبه­های گوناگون دارند و دسته ای از مردم چنان بیهوش باشند که اندیشه آنان به مطلوبشان نرسد و بهری دیگر را اندکی زیرکی باشد و از اندیشه های خود بهره ای بر گیرند و گروهی دیگر از اینها هم هوشیارتر باشند و معقولات را به حدس خود برسند رسیدن به حدس هم در همه صاحبان حدس یکسان  و یک نواخت نیست بلکه بسا کم و بسا بسیار باشد و همچنانکه می بینی جانب فزونی هم ممکن است جایی به پایان رسد که دارنده آن در بیشتر احوا ل خود از آموختن و اندیشه کردن بی نیاز بود(سجادی ،1375،ص562).

 امام محمد غزالی

ابومحمد حامد غزالی،450/505هجری­قمری،متفکر بزرگ ایرانی متولدطابران ازتوابع توس خراسان است،( هنری­توماس،ص260)

غزالی دانشمندی است که با شک آغاز می­کند و خود می_گوید"علم آن گاه حقیقی و یقینی و اطمینان بخش است که شک و شبهه و غلط و پندار درآن راهی نداشته باشد(همان،ص260)،متفکری است که خیلی پیش از دکارت درهمه چیز شک می­کرد و معتقد است چنانچه درعلمی یقین پیداکند هیچ چیز نمی­تواند یقین آن را از بین ببرد.او که با شک آغاز کرده بوده "درضروریات و محوسات نیز شک نمودو معتقد است که درمحسوسات هم جای شک و تردید است و حواس آدمی نیز اشتباه می­کندو سپس  این اندیشه در ذهن غزالی رخ نمود که ازکجا معلوم است که این عقل فضول پیشه که خطای حواس و دیگر دریافت­های آدمی را باز می­نماید خود اشتباه نکند(همان،261)، چنانکه خود می­گوید نزدیک دوماه در این حال بود که پس از دو ماه به این نتیجه رسیدکه "ضروریات عقلی مورد اطمینان و وثوقم شد(همان،ص261)،شناخت روش درست تفکر یا حاصل نورالهی است که فطرتا درقلب کسانی چون پیامب تابیده شده است و یا پیامد آموزش و تکرا تمرین است(بهروز رفیعی،علیرضا اعرافی1388،ص 290)و موضوع تفکر را یا دینی می­داند یا غیر دینی و از پرداختن به مسائل غیردینی نیز پرهیز می­کند.غزالی پس یکی از راههای تقویت فکر راتمرینمی­داند و مرحله بالاتر آن رانوع تفکرانبیاء می­داند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد