هراکلیتس
از اهل افیسوس است که مردی بلند پایه و با مناعت و از قرار معلوم درزمان داریوش هخامنشی میزیسته و با دارای هخامنشی مکاتبه داشته است.
همه چیزرا دردنیا براساس بیقراری تفسیرکرده است چنانچه معتقدبودهکه "آتش اصل و مبداء است و آنرا مظهر کامل تبدل و بیقراری میداند وجود پایدار قائل نمی باشد و عالم را به رودی تشبیه می کند که همواره روان است و یک دم مانند دم دیگر نیست و ثبات و بقا را منکر است .هرچه را بنگری به یک اعتبار است و به یک اعتبار نیست و نسبت به هیچ چیز نمی توان گفت می باشد باید گفت میشود و شدن نتیجه اضداد است و به این سبب جنگ در عالم ضروری است و هماره کشمکش اجزاء عالم را باهمسازش و توافق میدهد و اضداد بر یک دیگر لازمند ولی باید در حد اعتدلال و تناسب بمانند و همین که یکی از حد اعتدلال بیرون شد عدل عالم اورا به مقام خود برمی گرداندزندگی یکی مرگ دیگری است و عدم این مایه وجود است و نیک و بد و مرگ و زندگی و هستی و نیستی در واقع یکی است و خواص اشیاء و اختلافات آنها نسبی و اعتباری است چنان که آب دریا در مذاق ماهی خوب است و در مذاق انسان بد است و حقیقت واحد است و کائنات از عنصر خشک و گرم ناشی هستند و باز به همان عنصر بر می گردندو راه نشیب و فراز می پیمایند و در راه نشیب آتش مبدل به خاک و آب می شود و خاک در راه فراز به آب و آتش منتهی میگردد ظاهر کثرت است و باطن وحدت و روح انسان نیز شراره ای از آتش علوی است و پس از مرگ رجعت به اصل می نماید"(فروغی،1381،ص15) بقراری و بی ثباتی پایه هر چیزی می دانسته است و اصل و حقیقت عالم پنداشته است و دراین بی قرای هرچیزی از حقیقت هرآنچه را که درک میکرده برداشته است چنانچه میگوید آب به مذاق ماهی خوب و به مذاق انسان بد است و این ناشی ازاین امر است که تاحدودی انسان را معیاری برای حقیقت میدانسته وبرای شناخت و تفکر تکیه بر حواس میکرداست،و باری به مشاهده نیز اهمیت دادهچنانکه گفتهاست،"چشمهاراگواهانی بهتر از گوشها میدانسته است، و تحقیقات استدلالی بشر را ناچیز میشمرده است"(امیل بریه،ص69)و در این مطلب کاملا تجربی بودن وی به اثبات میرسد که به حس دیداری اهمیت دادهاست و تعقل را بیاهمیت دانسته و راه رسیدن به حقیقت رااز طریق حواس مطرح کرده است و همه چیزرادرحالشدن و تغییردانسته است