چرا بشر خدار را نمیتواند بشناسد؟
دستگاه گیرنده فکرى ما خدا را با امورى مىشناسد که مثل خودش ناقص و محدود است؛ خدا را با نورهایى مىشناسد که در یک نقطه هست و در یک نقطه نیست،خدا را به امورى مىشناسد که در یک زمان هست و در یک زمان نیست، یعنى طلوع و غروب دارد. خداوند را افعال و مخلوقاتى است؛ نورهایى است که آفریده اوست. آن نورها طلوع مىکنند و غروب مىکنند. خداوند خود را از راه نورهاى فعلى خود به ما مىشناساند.
حیات و زندگى نور الهى است؛ نورى است که آن را بر مادّه ظلمانى بسط مىدهد و سپس قبض مىنماید: * وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْیى وَ نُمیتُ وَ نَحْنُ الْوارِثونَ. ، ماییم که نور حیات را به جهان مىگسترانیم و پس مىگیریم. همه چیز به ما بر مىگردد. ما وارث همه چیز هستیم. * یولِجُ اللَّیْلَ فِى النَّهارِ وَ یولِجُ النَّهارَ فِى اللَّیْلِ «2»* یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَىَّ «3»* وَ هُوَ حَىٌّ لا یَموتُ «4»* وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌُُ ما میخواهیم خدا را با وسیله ای بشناسیم که محدود است خداوند بر علم ما احاطه دارد با این علم نمیتوان خدا را شناخت زیرا خداوند بزرگ است و علم ما کوچک و محدود.
علی معصومی با تفسیر برگرفته از مطهری
چکیده:
اخلاق به طور صریح و مشخص در دیدگاههای مختلف تعریف واحدی ندارد و دارای تعاریف متعددی است، چنانچه در دیدگاهی منشاء آن را وجدان دانسته و در جای دیگری منشاء پیدایش آن را عواطف انسانها دانستهاند، باری از سویی مطلق بودن و نسبی بودن اخلاق در دیدگاهها مختلف جای بحث بسیار دارد و از سویی دیگر زندگی انسان از فضایل و رذایل شکل میگیرد و گرایش به نیکی همیشه در درون آدمی یافت میشود که خود نشان از تاثیر اخلاق در زندگی جمعی و فردی انسانها دارد و این اخلاق است که اهداف و نوع آنها را تعیین میکند. در این مقاله سعی بر این شده که اخلاق از دیدگاه اسلام با استفاده از روش کتابخانهای و جمعآوری اطلاعات و تحلیل توصیفی مطالب گردآوری و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
در سال 1632 در انگلستان به دنیا آمد در 20 سالگی به دانشگاه راه یافت و در28 سالگی به تدریس زبان یونانی و فلسفه اخلاق پرداخت بخشی از زندگی وی در خدمت یک لرد بود که زندگی سیاسی این لرد در زندگی جان موثر بود چنانچه مدتی درهلند پناهنده شد لاک نیز با وی به هلند رفت وتا انقلاب 1688 در آنجا ماند جان در سال 1704 درگذشت. برای دسترسی به ادامه مطلب صفحه جان لاک را مطالعه کنید.
ا
در سال 1596 در فرانسه به دنیا آمد و در خانواده ای ثروتمند بزرگ شد از طبقه اشراف بود مدتی از عمرش را در ارتش گذرانید و سپس از این کار دست کشید و به مدت بیست سال در هلند به تفکر درباره ی فلسفه پرداخت.
تفکر: من فکر می کنم پس هستم (شریعتمداری، س5ص92،). فکر و اندیشه دکارت با این سخن معروف اش آغاز می شود شاید همین نوع اندیشه او بود که وی را از ادامه خدمت در ارتش، جایی که بی چون چرا فقط باید گوش به فرمان بود وارهاند و بیرون کشاند. به دنبال کسب دانش و علم به سفر پرداخت، می خواست دانشی را بیابد که در هیچ کتاب نباشد و در کتاب جهان و حیات خویش باشد. او در سفرهایش تجارب زیادی به دست آورد و فهمید که اطمینان به درستی بسیاری از اندیشه ها را مردم نه از روی آگاهی بلکه براساس رسم و عادت پذیرفته اند و فهمید بسیاری از عقاید که در نظر وی درست اند در نظر مردم دیگر نامحترم اند. برای دیدن ادامه مطلب به صفحه اختصاصی دکارت مراجعه کنید.